آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

یک کلیپ

یک کلیپ با حال از محزون خواننده ی ترک با ترجمه ی

شعرهایش به فارسی.لطفا به معنی شعرهایش توجه ویژه داشته

باشید

مبارکه

ایران رتبه اول در مصرف مواد مخدر در جهان را به خودش
 
اختصاص داده است و طبق آمار نیمه رسمی چهار و نیم میلیون
 
معتاد در کشور داریم و روزانه چهارده تن تریاک و هروئین در
 
کشور مصرف میشود.

واقعا مبارکه

آمار از سایت گویا میباشد

گزارش تصویری از نقش رستم (زادگاه من)



نمای عمومی محوطه نقش رستم نقش رستم در 59 کیلومتری شمال شیراز ؛۱۵ کیلومتری مرودشت و در 3 کیلومتری غرب تخت جمشید قرار دارد. این منطقه که آخرین نقطه از کوهستان «حاجی آباد» است، آثاری از سه دوره عیلامی (2000 _ 6000 ق.م)، هخامنشی (330 _ 559 ق.م) و ساسانی (651 _ 224 م) را در بر دارد.

نمایی از آرامگاه شاهان هخامنشی، از راست به چپ: آرامگاه داریوش اول (486 _ 521 ق.م)، اردشیر اول (424 _ 465 ق.م) و داریوش دوم (405 _ 424 ق.م).طول هر یک از این مقابر 93/22 متر و عرض آن 19 متر است و هر کدام تقریبا 26 متر پایین تر از راس کوه قرار گرفته اند. در بالای تمامی مقابر حجاری هایی کمابیش یکسان از تصویر اهورامزدا، شاه و ملل تابع امپراتوری هخامنشی به چشم می خورد. طول هر یک از این مقابر 93/22 متر و عرض آن 19 متر است و هر کدام تقریبا 26 متر پایین تر از راس کوه قرار گرفته اند. در بالای تمامی مقابر حجاری هایی کمابیش یکسان از تصویر اهورامزدا، شاه و ملل تابع امپراتوری هخامنشی به چشم می خورد.

_ مقبره خشایارشا (465 _ 486 ق.م) مقبره خشایارشا در سمت راست سایر مقابر و با زاویه حدودا 90 درجه نسبت به آنها قرار گرفته است. در دوره هخامنشی نقش رستم از قداست مذهبی برخوردار بوده و تعبیه مقابر شاهان در این محل به همین سبب بوده است. این قداست تا دوره ساسانیان نیز ادامه یافت.

نمایی از مقبره اردشیر اول غیر از مقبره داریوش اول که دارای کتیبه هایی به خط میخی و آرامی است، سایر مقابر فاقد کتیبه هستند. داریوش در کتیبه خود ابتدا اهورامزدا را ستایش کرده، سپس خود را معرفی نموده و آنگاه از فتوحات و ملت های تابع امپراتوری هخامنشی سخن گفته است.

بنای موسوم به کعبه زردشت از جبهه شمالی کعبه زردشت رو به روی مقابر شاهان هخامنشی و پایین تر از سطح زمین قرار گرفته است. تعلق آن به دوره هخامنشی و تداوم استفاده از آن در دوره ساسانی قطعی است، اما پژوهشگران در خصوص کاربری بنا در هر دو دوره، اختلاف نظر دارند. با این وجود تقریبا همه آنها بر وجه مذهبی کعبه زردشت تاکید می ورزند.


کعبه زردشت از جبهه جنوبی. در پشت بنا مقابر اردشیر اول و داریوش دوم دیده می شود. بر دیواره کعبه زردشت کتیبه ای از شاپور اول (272 _ 241 م) به سه زبان یونانی، پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی نقر شده است که حوادث دوران به ویژه پیروزی او بر سپاه روم و اسارت «والرین» امپراتور روم را شرح می دهد.

نمایی از دو نقش برجسته ساسانی که یکی از آنها بر نقش برجسته ای قدیمی تر از دوره عیلامی قرار گرفته است. در بالای صخره (سمت راست) استوانه ای تراشیده از سنگ کوه مشاهده می شود که محل افروختن آتش در شب برای راهنمایی کاروان ها بوده است. بخش های باقیمانده نقش برجسته عیلامی نیز یک شاه عیلامی را در سمت راست و الهه ای را که بر تخت شاهی نشسته در سمت چپ نشان می دهد.

عکسها از : حمید رضا حسینی

از سایت میراث فرهنگی

یک ماجرای جالب و ۰۰۰۰۰۰۰

این ماجرا مربوط به دختر جوونیه که چهار سال با
 
احساسات یه پسر و خانواده ش بازی کرده..ماجرا
 
ازین قراره که یه دختر شهرستانی که در دانشگاه
 
کرج قبول شده بوده ,ترم اول با یکی از پسرای 

کرجی دوست می شه و اصرار که باید عقدم کنی
 
و...پسر هم که بهش علاقه مند شده بوده قبول می
 
کنه..در منزل پسر اتاقی برای دختر درست می
 
کنن و تموم مخارجشو تقبل می کنن..

دانشگاه..خورد و خوراک..گردش ..مسافرت..لباس..سوغاتی هایی


برای خانواده ش در شهرستان..کلی طلا و
 
جواهرات ...مادر پسره عاشق عروسش بوده و از
 
هیچی براش مضایقه نمی کنه..

دختره وقتی درسش تموم میشه و با دانشگاه تسویه
 
حساب می کنه بر خلاف قولی که داده بوده از
 
عروسی با پسره سر باز می زنه ...بعد از
 
اعتراض پسره که عاشقانه دوستش داشته خیلی
 
رک می گه که در تموم این سالها نامزد پسرخاله

ش هم بوده ..و فقط به خاطر جا و امکانات دانشگاه
 
این
 
کارو کرده..جالبه که پسر خاله هه تموم این مدت

ازین جریان خبر داشته(بی غیرت)..پسره از
 
نظر روحی وضع خیلی بدی داره و شوکه

شده..خانواده ش علیه دختره شکایت کرده ن..ولی

آیا حتی اگه دختره جریمه مالی رو بده می تونه

لطمه ای که به این پسره زده رو جبران کنه

این مطلب از وبلاگ
زیتون میباشد

با یک شکلات شروع شد. من یک شکلات گذاشتم
 
توی دستش. او یک  شکلات گذاشت توی دستم.
 
من بچه بودم ? سرم را بالا کردم. سرش را بالا
 
کرد. دید که مرا می شناسد. خندیدم.

 گفت:«دوستیم؟»

گفتم:«دوست دوست.»

گفت:«تا کجا؟»

گفتم:«دوستی که «تا» ندارد!»

گفت:«باشد،تا پس از مرگ!»

گفتم:«نه? نه، نه? تا ندارد.»

گفت:«قبول? تا آنجا که همه دوباره زنده می
 
شوند، یعنی زندگی پس از مرگ. باز   هم با هم
 
دوستیم . تا بهشت? تا جهنم، تا هرجا که باشد من
 
و تو با هم دوستیم.»  خندیدم.

گفتم:«تو برایش تا هرکجا که دلت می خواهد یک
 
تا بگذار. اصلآ یک تا بکش از این سر دنیا تا آن
 
دنیا. اما من اصلآ تا نمی گذارم، نگاهم
 
کرد.نگاهش کردم. باور نمی کرد.   می دانستم.

  او  می خواست حتمآ دوستی مان تا داشته باشد.
 
دوستی بدون تا را نمی فهمید.

گفت:«بیا برای دوستی مان یک نشان بگذاریم.»

گفتم:«تو بگذار.»

گفت:«شکلات. هر بار که همدیگه را می بینیم
 
یک شکلات مال تو? یکی مال من. باشد؟»

گفتم:«باشد.»

هربار یک شکلات می گذاشتم توی دستش،او هم
 
یک شکلات توی دست من.باز همدیگر را نگاه

 می کردیم یعنی که دوستیم.دوست دوست. من
 
تندی شکلاتم را باز می کردم و می گذاشتم دهانم
 
و تند تند آن را می مکیدم.

می گفت:«شکمو! تو دوست شکمویی هستی.»

و شکلاتش را می گذاشت توی یک صندوق
 
کوچولوی قشنگ.

می گفتم:«بخورش!»

می گفت:« تمام می شود. می خواهم تمام نشود.
 
برای همیشه بماند.»

صندوقش پر از شکلات شده بود. هیچ کدامش را
 
نمی خورد. من همه اش را خورده بودم.

گفتم:« اگر یک  روز  شکلات هایت  را  مورچه
 
ها بخورند یا  کرم ها٬آن وقت چه کار می
 کنی ؟»

گفت:«مواظب شان هستم.»

می گفت می خواهم نگه شان دارم تا موقعی که
 
دوست هستیم و من شکلات را می گذاشتم توی
 
دهانم و می گفتم:«نه،نه،تا ندارد. دوستی که تا
 
ندارد.»

یک سال،دو سال،چهارسال،هفت سال،ده سال و
 
بیست سال شده است. او بزرگ شده است. من
 
بزرگ شده ام. من همه شکلات ها را خورده ام.
 
او همه شکلات ها را نگه داشته است. او آمده
 
است امشب تا خداحافظی کند. می خواهد برود.
 
برود آن دور دورها.

می گوید:«می روم اما زود بر می گردم.»

من می دانم می رود و بر نمی گردد. یادش رفت
 
شکلات را به من بدهد. من یادم نرفت. یک
 
شکلات گذاشتم کف دستش:« این هم آخرین
 
شکلات برای صندوق کوچکت.» یادش رفته بود
 
که صندوقی دارد برای شکلات هایش. هر دو را
 
خورد. خندیدم. می دانستم دوستی من «تا» ندارد.
 
می دانستم دوستی او «تا» دارد. مثل همیشه.
 
خوب شد همه ی شکلات هایم را خوردم. اما او
 
هیچ کدامشان را نخورد. حالا با یک صندوق پر
 
از شکلات نخورده چه خواهد کرد؟!



این مطلب را من مدتها پیش در یک وبلاگ خوانده
 
ام ولی نمیدانم نویسنده اش کیست اگر کسی
 
میداند به من هم بگوید

عشق و دیوانگی



در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند، آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند

روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت:

«بیایید یک بازی بکنیم مثلا قایم باشک»

همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن

... سه ... دو ... یک

.... همه رفتند تا جایی پنهان شوند

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد

خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد

اصالت درمیان ابرها مخفی گشت

هوس به مرکز زمین رفت

دروغ گفت: زیر سنگی پنهان می شوم، اما به ته دریا رفت

طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد

و دیوانگی مشغول شمردن بود، هفتاد و نه

... هشتاد

... هشتاد و یک

همه پنهان شده بودند

به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد

. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است

در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید

نود و پنج...

... نود و شش

... نود و هفت

. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام

و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود، زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود.

و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.

دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین

یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق

او از یافتن عشق، نا امید شده بود

حسادت در گوشهایش زمزمه کرد، تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای متوقف شد

عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد

شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند  .  او کور شده بود.

 دیوانگی گفت:»من چه کردم من چه کردم، چگونه می توانم تو را درمان کنم

عشق پاسخ داد:» تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری بکنی،‌ راهنمای من شو

و اینگونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست

 از وبلاگ نسیم یاس 

دروغ عشق

پیش از آنکه تورا تسخیر کنم از کنارم

برخیز و از من در رویاهایت چیزی
 
میافرین.ای پرنده؛ عشق ایثار

نیست؛دروغ است.
 

نادر ابراهیمی-مصابا و رویای کاجرات

خیلی سخته ؛خیلی



خیلی سخته ؛خیلی

خیلی سخته که 4 سال فکر کنی همه چیز و همه کس یه نفری ولی

اولین امتحان سخت که پیش بیاد طرف جا بزنه.خیلی سخته؛خیلی


خیلی سخته که با وجود این موضوع هنوز هم ازت بخواد که
 
بفهمیش و تو هم تمام سعیتو بکنی ومثل همیشه بخاطر دوست
 
داشتنش این کارو هم انجام بدی ولی اون نفهمه. خیلی سخته ؛خیلی


خیلی سخته که بعد از چهار سال بفهمی اونی که میگفت همه
 
چیزشی حالا اونقدر بهت اعتماد نداره که می خواد همه خاطراتش
 
رو ازت بگیره.خیلی سخته؛خیلی


خیلی سخته که 000000000000


حکم بین من و اون فقط خدا.


یا حق.

کم




آوردی





دل من


 

دل من جوان بود و انگار مرد

در آوار اندوه ؛صد بار مرد

دل من هم اهل همین شهر بود

ولی نیمه شب ؛زیر آوار مرد

دل من دل روزه دار و صبور-

دریغا؛کمی پیش از افطار مرد

شبی نبض آئینه ها را گرفت

و در هر طپش؛ او به تکرار مرد

در این کوچه ها ناله ها کرد و بعد

صدا؛در میان دو دیوار مرد

چرا باد در گوش گلها نگفت

دلم شبنمی بود و بیدار مرد