آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

سلام

 

سلامی دوباره

حقیر

حقیر

 

ونگاه کن

 

که چه حقیرانه

 

برآستان در میکوبد

 

این دل حقیر

 

شاید که تو

 

"دری ز روی نگاهت به سوی من بگشائی

سلامی دوباره

یک وبلاگ توپ از یکی از بچه های شاعر و از دوستان خوب من

 (نیما مقدم) که میتوانید از آن بازدید کنید ضرر نمیکنید

از ما که گذشت ؛ما که حیران ماندیم

تنها به رهت سر به گریبان ماندیم

عمریست که ما خراب و مست و ویران

در مرز میان کفر و ایمان ماندیم

همیشه خوش باشی




سلا م بر تو کثافت، همیشه خوش باشی


همیشه سرخوش و راحت، همیشه خوش باشی
 

تو رفتی و دل من هم پس از تو مرد ولیکن


برو تو هم به سلامت، همیشه خوش باشی


برو که بعد تو یک کوچه گرد تنهایم


تو باش و عشق حرامت، همیشه خوش باشی


تو حال و روز مرا همچو شب سیه کردی


تو باش و زهر کلامت ،همیشه خوش باشی


من نمیدونم کدوم احمقی برای عروسی خودش همچین شعر
 
مزخرفی میگه که من گفتم . ولی حداقل یک نفر؛ تازه اگه اینجا رو
 
بخونه؛ میدونه من از چی حرف زدم و چی گفتم.

مـثنوی "مـردِ شـب"، علی میرفطروس


مـثنوی "مـردِ شـب"، علی میرفطروس

به یاد شاهرخ مسکوب

دشـت‌ها، خاموش و خالی؛ سـوگوار
لاله‌ها، لال‌اند و خونیـن؛ داغـدار

چشـم‌ها، نومید و یخـبندان و سرد
دل درونِ سـینه، مالامال درد

سایه‌ها، اشباح ِکور و خسـته‌اند
دسـت‌ها را خسـتگی‌ها بسـته‌اند

عـنکبوتِ این شـبِ شـوم و پلـید
در فـضای شـهر تارش را تـنید

شـهر خاموش است و درها نیست باز
مـردِ شب، می‌خـواند این آواز باز:

- «ای که چشـمت باغ سـبزِِ یادها
رودِ جوشـانِ بسـی فریادها

ای به من نزدیک‌تر، از من به من
خونِ جاریِّ فراســوهایِ تن

ای که دسـتت سـاقهء سبز نیاز
سـاقهء غـمگینِ دسـتم را بیآز

ای که چشـمت با دو چشـمم آشناست
شهر صـبحِ مـهربانی‌ها کجـاست؟

ای تو باران ِدل‌انگـیز بهار
بر کویـر تـفـتهء جانم ببار

ای که اندوهت غـروبی دردخـیز
از درون ِبستر غـم خـیز، خیز

بر دلـم از مـهر امشب پا گذار
کار غـم‌ها را به غـم‌ها وا گذار ...»

مـرد، در اندیشـه‌های دور و دور
در میان ِ کوچـه‌های سـوت و کور

خسـته‌تن، با دودِ آهِ سـردِ خویش
باز می‌خـواند سرودِ دردِ خویش:

- «ای ز جام آرزوها مسـتِ مسـت
مسـتی ما راهِ غـم‌ها را نبست

عیسیِ رنج قرونم من، غـریب
مانده بر روی چلیپایِ فـریب

کـوچه‌های شـهر، شـهر ِیاد بود
روی لـب‌ها هر سـخن، فریاد بود

شـعله‌های آتش مسـموم باد
سـاقه‌هایِ سـبز را بر باد داد

زندگی، امـید در رگ‌ها فِـسُـرد
خـنده‌ها، در زیر سنگِ لب بمـُرد

راهِ خوبِ آرزوها بســته بود
صبح روشن، شیشه‌ای بشکسته بود

آب رویِ آتـشِ دل ریختـند
صبح را بر دار شـب آویختـند

شـعله‌هایِ پاک، خاموشی گرفت
قصه‌ها رنگِ فراموشی گرفت

شـمعِ گرم آشنایی سـرد ماند
روی مرز مـردمی، نامـرد ماند

اضطرابِ سـال‌های سختِ درد
روح ایمان را ز دل تبعـید کرد

کوره ‌راهِ مانده‌ای اینک به‌جاست
از سواری لیک، گردی برنخاست

ای که شولای غـمم را دوختی
ریشـهء جان و تنـم را سوختی

ای تو پیـغام‌آورِ صبح سـپید
تک‌سـوار راهِ فردایِ امـید

ای شبِ یلدای غـم‌ها را سـحر
پردهء تاریک شـب‌ها را بـِدَر

قلعه‌های شـومِ شـب را باز کن
قـصهء پایان غـم، آغاز کن ...»

مـردِ شب، آوایِ دردش را بـُرید
قطرهء اشـکی ز چشمانش چکید

خسـته‌دل، تـنهای تـنها، مـستِ مـست
با سـرودِ خود دلِ شب را شـکسـت

مـرغ شب، از درد نالید و گذشـت
مـردِ شب، با سایهء خود دور گشـت ...
 
برگرفته از سایت گویا


َ        عید گوگلی




سال نو مبارک


1384.jpg

اینم یه کاریکاتور که از پینکفلویدیش کش رفتم.

کارتن خواب‌ها



حالا آن سوى این همه پنجره
شومینه ها روشن است
رختخواب ها گرم
سفره ها لبریز
دست ها پر
دل ها خوش وُ
دنیا، دنیاست براى خودش.
•••
پس وقت تقسیم جیره جهان
من کجا بودم
که جز این کارتن خیس وُ
این زمستان زمهریر
چیزى نصیب ام نشد؟
خیابان خیس
مقوا خیس
تخته ها، کبریت، حلبى
چشم ها و چه کنم ها... خیس،
خواب و خیال شما چطور!؟
•••
حالا خیلى ها
پشت پنجره ایستاده
با پیاله گرم چاى شان در دست،
سرگرم تماشاى بارش برف اند
سرگرم فعل ماضى حرف اند
و هى از سنگسار عدالت
احتمال آزادى آدمى سخن مى گویند!
من سردم است بى انصاف
من گرسنه ام بى انصاف
من بى پناه ام بى انصاف
پس وقت تقسیم جیره جهان
من کجا بودم
که هیچ کنج دنجى از این همه خانه
قسمت بى قرار من نشد؟
پس این حشرات کجا مى خوابند
که فردا صبح... باز آفتاب را خواهند دید.
هى زمستان ذلیل کش، بى انصاف!
نگاه کن
آن سوى پل...
کلید دار صندوق صدقات
با کامیون سنگین ثروت اش مى گذرد
من دارم مى میرم
چراغ هاى لابى هتل روشن است
صداى استکان، یخ، الکل و آواز مى آید.
آن سوى دیوار ها
صداى سلام نوش رویاى زندگى ست،
این سوى دیوار ها
وداع منجمد من است
با دنیاى دشوارى
که هرگز رنگ عدالت را ندیده است.
•••
به من بگو
حشرات کجا مى خوابند
که باز فردا صبح
آفتاب را خواهند دید:
حقوق بشر، باد، رفراندوم، نفت
چپاول، دروغ، دموکراسى
خواب، خاورمیانه، مرگ
تنهایى، ترس، تروریسم...
دریغا کلمات علیل
این همه بى دلیل
در دهان یاوه چه مى گویید؟
من سردم است
من گرسنه ام

سید علی صالحی
برگرفته از سایت هستیا


خلیج همیشگی فارس

arabian gulf

ایده ی بمب گوگلی را در لگو ماهی میتوانید بخوانید و اگر دوست
 
داشتید به آن عمل کنید.