آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

برای دیدن مرگم




برای لحظه ی آخر،برای دیدن مرگم


((من آن خزان زده برگم))خدا کند که بیائی


برای دیدن فریاد،دو چشم غرقه به خونم


برای رفع جنونم،خدا کند که بیائی


هزار باره شکستم،به منجلاب نشستم


برای دادن امید، خدا کند که بیائی


برهنه پیکر و مجروح،دو دست بسته به چوبی


و تازیانه به دستی، که بر بدن تو بکوبی


برای ضربه آخر، خدا کند که بیائی


خدا کند که بیائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد