آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

خوبی



گفتی که خوبی را برایم خوب معنا کن

 آنرا میان واژه های کهنه پیدا کن
 
گفتم که خوبی نذر بدبختی مردم شد
 
خوبی میان واژه ها کمرنگ شد؛ گم شد

 خوبی نگاه مهربان بر یک گل زرد است
 
یا جرعه آبی در عطش دادن به نامرد است

 خوبی نبردن نان بی نوبت ز نانوائی

یا همدلی با یک زن فرتوت هر جائی
 
خوبی سلام بی جوابی هم تواند بود

 لالائی دلچسب نابی هم تواند بود
 
خوبی؛ عیادت کردن از یک کودک بیمار

 پا شویه ی یک جفت پای کوچک تبدار

 خوبی نظر دزدیدن از یک روی محجوب است

 حرمت نهادن بر حریم کبریا خوب است
 
خوبی فراوان بود تا در سفره ها نان بود

 نشکستن یک شاخه ی پر میوه آسان بود

 نشکستن یک شاخه ی پر میوه آسان نیست

 آنجا که دست کودکان در سفره و نان نیست
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد