آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

بازترین پنجره

 

روزهایم همه غم

آرزوها همه دور

مردمان هم همه کور

((من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم))

من که از عشق؛

همیشه گفتم

من سراینده خوبی بودم

من همیشه گفتم:

دوست باید می داشت

عشق باید ورزید

من که خوبیها را؛

از برای همه ی اهل زمین می دیدم

ولی افسوس ؛ای وای

((حرفی از جنس زمان نشنیدم))

***

((باید امشب بروم))

باید امشب

تا سر شاخه ی طوبی بروم

چون در آن آبی آرام بلند؛

چون در آن وسعت پاک؛

عشق معنا دارد

مردمانش همه؛

رو سوی اقاقی دارند

مردمانش ؛لبخند گل شب بو را؛

می فهمند؛

می بینند

مردمانش

همه عاشق هستند؛

عشق را می فهمند

و کسی؛

در پی آزار کس دیگر نیست

و کسی؛

هیچ گل سرخی را

با عناد و کینه؛

با لجاجت؛

بر سر شاخه ی سبز هستی؛

لگد کوب نکرد

((باید امشب بروم)).

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 09:37 ب.ظ http://ice-hell.blogsky.com

اره فرمایششششششششششش!؟
شوخی کردم!
بهمسر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد