آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

پیمان شکن


        نشد شب؛ که چشمم به فردا نبود
        
       چه فردای دوری که پیدا نبود

      ندیدم شبی را که جانم نسوخت

     دمی خاطر من شکیبا نبود

    چه شبهای تاریک ؛ چشمم نخفت

    که ناهید مرد و ثریا نبود

   کدامین شب از عشق بر من گذشت

  که گرینده چشمم چو دریا نبود؟

  کدامین شب آمد که با یاد او

  لبانم به ذکر خدایا نبود؟

  دل خود سپردم به دیوانه ای

 که در لفظ او نور معنا نبود.

 همیگفت: فردا براید به کام

 ز مکرش مرا صبح فردا نبود

بسی گفته بودند: کو بی وفاست

 مر این گفته بر من گوارا نبود

 ز خوشبا وریها مرا در خیال

 چو او نازنینی به دنیا نبود

 گمان برده بودم پری زاده است

 چو دیدم؛ ز خیل پری ها نبود