از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه میخواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه میخواهم
پا بر سر دل نهاده میگویم
بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتم
از بوسه آتشین او خوشتر
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده تر آذری نخواهی یافت
در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بیتابم
اندیشه آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو ؛ مجو ؛ هرگز
او معنی عشق را نمیداند
راز دل خود به او مگو هرگز
این اثر و اثر فوق از فروغ فرخزاد با کمی تلخیص
سلام
پنجمین شماره از هفته نامه وبلاگی فضائی نو منتشر شد
نظرات شما پویائی کار ماست
ما را بی نصیب نگذارید