آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

coming soon                                               coming  soon

بشتابید                                                              بشتابید
یک حراج واقعی!!!!!!!!!
آنچه شما خواسته اید!!!!!!!!!!!
غفلت موجب پشیمانی است!!!!!!!!!!!!!!!
هر چه را که بخواهید در این حراج موجود است!!!!!!!
                 با ۲۰ درصد تخفیف!!!!!!!!
اول امتحان کنید اگر پسندیدید انوقت بخرید!!!!!!!!!

**************

اقلام موجود در حراجی:
۱-قلب هزار پاره و بند خورده یک عدد!!!!!!!!!!
۲-عشق واقعی یک عدد!!!!!!!!!!
۳-علاقه و دوست داشتن هر چقدر که بخواهید!!!!!!!!!!
۴-خریت هر چقدر که فکرش را بکنید!!!!!!!!!
۵-شرف به اندازه یک کوه
۶-غیرت (نمیدانم)
۷-مدرک لیسانس به انضمام کوزه یک عدد
۸-....................
****************

تمامی اقلام فوق به انضمام خیلی چیزهای دیگر که جرات گفتنشان را ندارم  فقط با یک چیز معاوضه میشود.
با اینکه: پدر گرامی بنده هم مثل خیلی دیگر از همشهریان محترم  که جمیعا اهل یک شهرستان (با جمعیت مثلا ۴۰۰ هزار نفری) میباشیم  چندسال قبل به یک شهر بزرگ مثل شیراز یا تهران کوچ کرده بود و امروز ما هم میگفتیم :
مثلا در شیراز: برار جان مو خودوم بچه ی شیراز بیدم
یا در تهران: اده جان من خودام بچه ئی خیابان گزوین توی ناف تهرانم.
بابا جان من به چه زبونی باید به این مادر و پدر مرضا حالی کنم که بچه های شهرستان هم مثل بقیه مردمند.اینقدر شهرستانی بودن منو مثل چماق توی سر من نکوبید.
آخه اگر من بخوام اصالتم رو بریزم روی داریه که شما...............
لااله الا اله
خدایا توبه.
یک حرف هم با خانوم مرضا دارم.
خانوم محترم :
کسی که ادعا می کند  یکی را دوست دارد و بدون او می میرد هیچوقت اجازه نمی دهد خواستگار از ۱۰ کیلومتری خانه اشان رد شود چه برسد به اینکه انها را ببیند و به استقبال انها برود.

خانوم محترم:
من از روز ۳ شنبه تا به حال دارم فکر می کنم و به نتیجه ای نا خوشایند رسیده ام.به این نتیجه که ما فقط ۴ سال خودمان را گول زده ایم.تو؛ نه میتوانی و نه میخواهی که به خاطر من مبارزه کنی.پس من هم تسلیم نظریه زیبای تو می شوم.تو گفتی که هر کدام از ما که فرصت مناسبی برای ازدواج بدست اورد ازدواج کند و برود.خوب من موافقم.پیشاپیش ازدواجت را به تو و خانواده محترمت تبریک میگویم. بعد از برادر محترمتان حتما نوبت شماست. اگر ازدواج نکنید ممکن است دوستانتان ناراحت بشوند چون خیلی سفارش کرده اند.

خوب حالا میتوانم این یک هغته فرار تو را درک کنم.امروز دقیقا نهمین روز فرار تو است.سه روز اول را به حساب مراسمتان گذاشتم ولی این شش روز را پای چه بگذارم.خوب حتما داشتی بهش فکر میکردی که موقعیتش مناسب است یا نه.خوب خانوم از اینکه مصدع اوقات شدم معذرت میخواهم.
شعر زیر همان شعری استکه از دفترشعری که به تو دادم جدا کردم چون می دانستم یک روزی به درد می خورد:


عروسی تو مبارک

زمانه حادثه جوست
جدائی ما را
               همیشگی می خواست
چه آشنائی سوزان
چه عشق بی ثمری
چه لحظه های غم الوده غم انگیزی

عروسی تو مبارک
                      عروس شرقی من
دلم به یاد همان شامهای هستی زا
که با صدای گرم تو تا مرز خواب میرفتم
همیشه میگرید
مرا به خود بگذار
کسی نمیدانست
میان خانه ما با شما بیابان است
پلی که رابط ما 
                   -بود از میان رفتست
چه ابتدای لطیفی
                       عجیب پایانی

**************   
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد