آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

مرضا ۲

دیشب همون موقعی که داشتم تایپ میکردم؛مرضا آنلاین شده بود ولی من ندیده بودمش؛ولی برام آفلاین گذاشته بود.امروز بالآخره گوشی رو خودش برداشت و منهم بوسیدمش و گفتم پدر سگ کجائی؛اونم مطابق معمول قطع کرد.ظهر ساعت یک و نیم بود زنگ زد ؛چند دقیقه ای صحبت کردیم گفت بد جوری گیر کرده؛ گفت: ببین ؛خونوادم اونقدر برام مهمن که اصلا نمیتونم به عنوان حتی یک طرف قضیه بهشون نگاه کنم.از طرفی تو رو هم دوست دارم و نمی خوام تو رو هم از دست بدم.خلاصه که سر بد دو راهیی گیر کرده.امشب هم باهاش قرار چت دارم.

میخوام از سه سال پیش شروع کنم.آبانماه سال 79 بود.تازه با نازی بهم زده بودم.قصه نازی رو هم شاید یه روزی نوشتم.حالم از هر چی دختر بود بهم می خورد ولی کمبود یک دختر توی زندگیم محسوس بود .ترم 3 تازه شروع شده بود.البته برای من ؛یک شب که حوصلم حسابی سر رفته بود؛تلفن زنگ خورد.یه نگاهی به ممد (هم خونم) کردم که یعنی کیه؟ خلاصه گوشی رو برداشتم؛دیدم یکی با یه صدای ضعیف میگه سلام (با یه صدایی که نشه بشناسیش).من فکر کردم از این دخترای دانشگاهه که دنبال دوست پسر میگردند؛یا یکیه که نازی تیرش کرده یا میخواد سر کارم بذاره.منم که بیکار؛ سر حرفو باهاش باز کردم ؛دیدم نه طرف کاملا منو میشناسه.کی هستم؛کجاییم؛چه روزایی کلاس دارم؛چرا با نازی به هم زدم.همینجا بود که حس کنجکاویم(فضولیم) گل کرد.شاید هم به این دلیل بود که خیلی حاضر جواب ( زبون دراز ) بود شاید به این دلیل بود که از همون اول هر چی گفتم کم نیاورد.من که از اولش با مسخره بازی شروع کرده بودم دیدم نباید کم بیارم.خلاصه اون گفت من گفتم اون گفت من گفتم ؛شاید نیمساعتی با هم کلکل کرده بودیم که گفت داره باطریش تموم میشه (به بغل دستیش گفت) منم تیز گرفتم که تلفنشون بیسیمه.تند خداحافظی کرد و رفت.

نظرات 1 + ارسال نظر
غزال جمعه 20 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:01 ب.ظ

زندگی خصوصی دیگران به ما مربوط نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد