روزهایم همه غم
آرزوها همه دور
مردمان هم همه کور
((من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم))
من که از عشق؛
همیشه گفتم
من سراینده خوبی بودم
من همیشه گفتم:
دوست باید می داشت
عشق باید ورزید
من که خوبیها را؛
از برای همه ی اهل زمین می دیدم
ولی افسوس ؛ای وای
((حرفی از جنس زمان نشنیدم))
***
((باید امشب بروم))
باید امشب
تا سر شاخه ی طوبی بروم
چون در آن آبی آرام بلند؛
چون در آن وسعت پاک؛
عشق معنا دارد
مردمانش همه؛
رو سوی اقاقی دارند
مردمانش ؛لبخند گل شب بو را؛
می فهمند؛
می بینند
مردمانش
همه عاشق هستند؛
عشق را می فهمند
و کسی؛
در پی آزار کس دیگر نیست
و کسی؛
هیچ گل سرخی را
با عناد و کینه؛
با لجاجت؛
بر سر شاخه ی سبز هستی؛
لگد کوب نکرد
((باید امشب بروم)).
وقتی از کنارش عبور کردم؛آرام گریست.
دستهایش میلرزید و گونه هایش سرخ شده بودند.
به آرامی مرا صدا کرد.گفت صبر کن حرف دارم.
نمی دانم چرا ؛ ولی بی اختیار پایم لرزید.
گفت:فقط یک بار دیگر به حرمت آن همه عشق مرا ببخش.فقط0000000
و دوباره گریست.زبانش توانائی التماس نداشت.زانوهایش زخم شده
بودند.خواستم اشکهایش را با لبانم پاک کنم؛خواستم همه چیز را
فراموش کنم.خواستم00000000
اما نشد.چطور میشد آن همه عشق و خاطره را که در منجلاب افتاده
بود بیرون بکشم
گفتم آنکه یک روز دنیای من بود؛زیبای من بود۰۰۰00 و رفتم.
دوباره صدایم کرد
دوباره پایم لرزید
برگشتم ونگاهش کردم
چشمانش دیگر حتی سوی دیدن هم نداشت
روی صورتش پر از زخم بود.سینه های مرمرینش از لباس پاره
اش بیرون بود.هنوز هم زیبا بود؛هنوزهم أند امش مرا برای در
آغوش کشیدن وسوسه میکرد.بطرفش رفتم ؛دستانم را دراز
کردم؛دلم میلرزید؛بدنم داغ شده بود؛نگاهش کردم ولی000000
بی اعتنا مثل قبل از کنارش عبور کردم؛ولی این بار با قبل خیلی
فرق داشت؛آخر اینبار من هم آرام می گریستم.
صدایم کرد؛گوش ندادم
دیگر پایم نلرزید
فقط آرام گریه کردم
باز صدایم کرد
ولی بازهم پایم نلرزید
گریه میکردم و دور ودورتر میشدم
وقتی جلوتر رفتم
ناگهان صدای نعره ی او را کوهها فریاد زدند
نمیدانستم برگردم یا بروم
ترس تمام وجودم را گرفته بود.دیگر نمیتوانستم به پشت سرم نگاه
کنم ولی به راه خود ادامه دادم و باز آرام و آرامتر گریستم.
وحشتناکترین حادثه ای که
میشد انتظارش را داشت در
بم به وقوع پیوست و تا الان
حدود بیست هزار نفر کشته
و سی هزار نفر مجروح شده
اند که احتمالا این آمار تغییر
خواهد کرد . بیاید همگی با
هر کمکی که میتوانیم به
یاری این هموطنان مصیبت
زده برویم. ما هم میتوانیم
جان انسانی را نجات
بدهیم.لطفا.
1-شب یلدا.شب چیپس فلفلی.ماست موسیر.ودکا بعلاوه ی آبجو.و
باز هم تنهائی پیک اول را به سلامتی سلطان غم مادر
میخوری.مادری که از غم تنهائی تو روز به روز مثل شمع آب
میشود.پیک دوم به سلامتی تنها تکیه گاهت؛ پدر میخوری که امروز
کنار تخت بیمارستان پا به پایش فریاد زده ای.پیک سوم را
میریزی؛ فکر میکنی؛ولی هر چه بیشتر فکر میکنی کمتر میابی که
به سلامتی چه کسی بخوری؛نه یاری؛نه دوستی؛نه حتی یک مرد که
بتوانی آنرا به سلامتی او بخوری پس هم پیاله و هم خودت با هم
مچاله میشوید؛با هم میشکنید و تو میمانی و تنهائی و تنهائی و
تنهائی.
2-شب یلدا. شب هندوانه. تخمه. میوه. فال حافظ.و مادر پیرت که با
توسل به خواجه میخواهد بخت فرو بسته ات را بگشاید. و تو که
همین دیروز باز هم سرش داد کشیده ای که حاضر نیستی حتی اسم
ازدواج را بشنوی چه اینکه بخواهی به آن فکر کنی .
3-شب یلدا.شب سکوت.شب تنهائی.شب پای کامپیوتر نشستن تا
صبح.ماهواره را که روشن میکنی جوادهای لس آنجلسی دارند
گر باید از این گونه جدا زیست چنین پست
نفرین به من ای مرگ اگر از تو کشم دست
در این شب بیهوده به دنبال چه هستی
وقتی که به جز مرگ دگر هیچ نماندست
در کوچه خورشید قدم میزدم اما
خورشید به شب ختم شد و کوچه به بن بست
میخواهمت ای گنج که در چنگ من افتی
اما به چه دل خوش کند این عشق تهیدست
ای مرگ که عمری به تمنای تو بودم
آن سوی مه آلود توآیا خبری هست
آمیزه ای از دلهره و عشق و صراحت
طی شد همه ی عمر من ایدوست از این دست
و چه همزاد پنداری غریبی دارم با آن مار بیچاره
ای که بعد از سه سال وقتی فهمید عاشق شلنگ
همسایه شده خودش را کشت
"زندگی نه آنی است که آدم گذرانده بلکه آنی است که به یاد میآورد تا بیانش کند."
این جملهای است که بر پیشانی زندگینامه گابریل گارسیا مارکز با عنوان "زندگی برای بازگوئی" نقش بسته است. این کتاب که نزدیک به ششصد صفحه حجم دارد و آخرین اثر او تا کنون است مملو از خاطرات شنیدنی نامدارترین قصه گوی جهان است. آنچه در این کتاب بیش از همه برای من لذت بخش است جاهائی است که مارکز رابطه کارکترهای قصههایش را با آدمهای واقعی دور و برش رو میکند. خالق سبک واقعگرائی جادوئی در این کتاب نشان می دهد که اصلیترین شخصیتهای قصههایش را از نزدیکترین آشنایانش گرفته است حتی شخصیتهای غیرواقعگرایانه رمان بزرگش "صد سال تنهائی" را. او تک تک این افراد را با نام و نشان واقعیشان معرفی میکند و دیدار و آشنائیش با آنها را به تفصیل شرح میدهد. جالبتر از همه دو عاشق و معشوق عجیب رمان "عشق در سالهای وبا" یند که کسی جز پدر و مادر خود او نیستند. این کتابِ خاطرات، ساختاری چنان فصه گونه و زبانی چنان روان دارد که بسیاری از منقّدین آنرا بهترین "رمان" مارکز نامیدهاند. با بیان گوشهای از خاطرات مارکز شما را به دنیای او که جائی میان دنیای واقعی ما و دنیای ذهن خلاق او معلق است دعوت میکنم.
در صفحات صد و نه و صد و ده متن اصلی، مارکز خاطرهای را که از پنج سالگی به یاد دارد بازگو میکند. مقدمتا باید بگویم که در آن سالها او همواره با پدربزرگش که سرهنگ باز نشسته بود (کاراکتری که در بسیاری از رمانهایش حضور دارد) به این طرف و آن طرف میرفت، از جمله به خانه یک پیرمرد بلژیکیالاصل که حریف شطرنج پدر بزرگ بوده است. مارکز تنها خاطراتی که از این خانه دارد سکوت وحشتناک دو پیرمرد است که بیتوجه به این کودک که جوصلهاش به شدت سر رفته است ساعتها به صفحه شطرنج خیره میماندند. یکروز پس از بازگشت از مراسم تدفین این پیرمرد، که کاراکتر خود او و ماجرای خودکشی اش با سیانور سخت شنیدنی است، گابریل کوچک با اشاره به کسالت بار بودن دیدارهایشان به پدر بزرگ میگوید: "بلژیکی دیگه شطرنج بازی نمیکنه."
باقی را از زبان خودش بشنوید: " یک اظهار عقیده ساده بود ولی پدربزرگم آنرا برای همه فامیل بعنوان یک نشانه نبوغ تعریف کرد. زنهای خانه با چنان هیجانی آنرا پخش میکردند که من برای مدتی از هر مهمانیای میگریختم چرا که میترسیدم جلو من دو باره آنرا بگویند یا از من بخواهند آنرا تکرار کنم. همین جریان مسئلهای را در مورد بزرگترها برای من روشن کرد که بعدها در نویسندگی خیلی برایم مفید واقع شد: هر کدام ماجرا را با جزئیات تازه ای بیان میکردند تا جائیکه روایتهای مختلف دیگر رابطهای با اصل قضیه نداشتند. هیچکس باور نمیکند از آنروز به بعد چه احساس همدردیای میکنم با آن بچههای بیچارهای که پدر و مادرهاشان آنها را نابغه معرفی میکنند و بچهها مجبور میشوند در مهمانیها بخوانند، صدای پرندگان را تقلید کنند و حتی برای سرگرمی آنها دروغ بهم ببافند. با اینهمه همین امروز متوجه شدم که آن جملهی به آن سادگی اولین توفیق ادبی من بود."
از رضا علامه زاده
چندی قبل اولین دوره مسابقه داستان کوتاه نویسی با نام بهرام
صادقی در وبلاگستان فارسی و با همت سید رضا شکراللهی و
جمعی از دوستانش که همه از سرشناسان ادب و فرهنگ این
مملکت هستندبرگزار شد و در مجموع 354 نفر با داستانهایشان در
این مسابقه شرکت کردند .داوران این مسابقه هم افرادیمانند عباس
معروفی و منیرو روانی پور بودند که در نزد همگان شناخته شده
اند.این حقیر سراپا تقصیر هم با نیمچه داستان مردک دکمه باز در
این مسابقه شرکت کردم (البته فقط به صرف شرکت در یک مسابقه
و نقد داستانم توسط چنین اساتیدی و نه بیشتر).حال 44 داستان به
مرحله نهائی راه یافته اند (اگر وبلاگ دارید میتوانید این داستانها را
در اینجا بخوانید و رای بدهید) که داستان من در بین این داستانها
نیست(اگر بود جای تعجب داشت !!!!!!!!).(البته این انتخابها سر و
صدای بعضیها را در آورد تا جائیکه کار به فحش و فحش کشی به
سید رضا شکراللهی و عباس معروفی هم کشید).
امروز من دو تا از این داستانها را خواندم که اسم یکیشان به فرنگ
میروی؟ اثر آقای پیمان هوشمند زاده است و دیگری هم دستنوشته
های قابیل نوشته ی کیوان حسینی میباشد که در کل به نظر من
اولیش فقط تعدادی توصیه است برای کسانی که به انگلیس یا فرانسه
میروند و دیگری هم روز نوشته های یک بلاگر است فقط همین .و
حالا من کمی سرخورده شده ام و احتمال دارد به خاطر همین
موضوع امشب خودم را بکشم !!!!!!! حالا اگر دیدید دیگر آپ تو
دیت نکردم دیدارمان به جهنم.
تا امشب هر کسی که در مورد آقای خاتمی بد میگفت من از او دفاع میکردم؛ولی امشب که شبکه خبر مصاحبه ایشان را با خبر نگاران خارجی در ژنو پخش کرد و ایشان با کمال صراحت از فیلترینگ دفاع کرده و گفت که در ایران فقط سایتهای غیر اخلاقی و مستهجن فیلتر میشوند و سایتهای سیاسی مخالف در ایران به راحتی دریافت میشوند دلم حداقل برای سایت محبوب گویا سوخت که در ردیف سایتهای غیر اخلاقی دسته بندی شده است و فقط میتوانم بگویم
بدرود رئیس جمهور محبوب
نکته: به دلیل اینکه همین وبلاگ هم در خیلی جاها فیلتر شده است، لطفا این متن را با کپی کردن کاملش در وبلاگها و وبسایتها خودتان، پخش کنید.
خب اولین قدم برداشته شد. یکی از خبرنگاران مسوول پوشش اجلاس که اتفاقا برای بی.بی.سی هم کار میکند، بهنام کارا سویفت، دربارهی سانسور مطلبی همراه با شک و تردید نوشته است. هیچکس نمیتواند از هیچ چیزی مطمئن شود. ولی کارهایی که ما میتوانیم بکنیم این است:
- به خانم کارا سویفت (cara@dailysummit.net) ایمیل بدهید و بگویید که سانسور در ایران، توهم نیست؛ حقیقت است. برایش از وبسایتهایی که نمیتوانید ببینید مثال بیاورید و توضیح دهید که چرا فیلترینگ همهجا یکسان اجرا نمیشود. اگر بتوانید اسم وقاعی و شهر سکونتان را بگویید خیلی تاثیر بیشتری هم دارد. نگران امنیت اطلاعاتتان هم نباشید. طرف یکروزنامهنگار حرفه ای است. اگر هم میتوانید از صفحههای سانسور شده عکس بگیرید، عالی است. یک جورهایی باید شک اینها را از بین برد.
- پایین مطلب مربوط به سانسور در ایران کامنت بگذارید و مثلا بگویید که از کجا مینویسید و چه وبسایتهای مهمی را نمیتوانید ببینید. (به انگلیسی لطفا. به من هم الکی فحش ندهید. که چی آخر؟)
دوستانی که در اروپا زندگی میکنند نقش خیلی بزرگی میتوانند در این ماجرا ایفا کنند. اگر بتوانیم در این یکی دو روز، فقط چند خبر راجع به سانسور در اینترنت در روزنامههای اروپا چاپ کنیم، عالی است و به اندازهی کافی تاثیر میگذارد. بنابراین:
- خواهش میکنم اگر دوست یا آشنای روزنامهنگاری در سوییس، آلمان، فرانسه، ایتالیا،اتریش، سوئد، انگلیس، کانادا، آمریکا و غیره دارید، همین الان به او ایمیل بزنید و بگویید که سانسور اینترنت در ایران تشدید شده و برای مثال کش گوگل را هم مخابرات بسته است. بگویید که الان که اجلاس جهانی اطلاعات است، بهترین وقت است برای اینکه دولت ایران را --که با بیش از۷۰ نفر در آن شرکت کرده، تحت فشار گذاشت. باید عجله کنیم. وقت زیادی نیست. (فهرست و ایمیل تمام روزنامهنگاران حاضر در کنفرانس)
- کار دیگری که میشود کرد این است که اگر میةوانید به ژنو بروید، حتما این کار را بکنید و به جلسات آزادی که ممکن است در موضوع آزادی اطلاعات برگزار شود، (اگر جزییاتش را پیدا کنم، خبر میدهم) شرکت کنید. البته لازم نیست از آن شلوغبازیها و ننهمنغریبمهای مجاهدین خلقی در بیاوریم. اگر حتی دو نفر بتوانند در این جلسهها حاضر شوند و جلوی جمع ماجرا را توضیح دهند، یا اینکه بطور خصوصی با مسوولان بانفوذ اجلاس و نمایندههای کشورهای مهم دربارهی زرنگیهای دولت ایران در سانسور اینترنت صحبت کنند، از همه بهتر است. در عین حال، میتوان سراغ خبرنگارهای حاضر در آنجا هم رفت و این موضوع را برایشان گفت. آنها الان تشنهی گزارشها و خبرهای اینطوری هستند.
- من و چندتا از بچهها، در همین فاصله، یک وبلاگ مخصوص پوشش خبرهای مربوط به سانسور در ایران درست کردهایم با نام Stop Censoring Us و به آدرس stop.censoring.us (کلی فکر کردم برای دومینش. باحال شده، نه؟) که سعی میکنیم به آنرا مرتب تازه کنیم. اگر بتوانید دربارهی آن و کلا دربارهی تشدید سانسور ایران در اینترنت در وبلاگهای فارسی وانگلیسیتان بنویسید، عالی میشود.
- تعددادی از بچههای چپ ساکن اروپا هم مدتی است که دارند به روشهای مخصوص خودشان با سانسور در اینترنت مبارزه کنند. با وجودی اینکه سبک کارشان یک کمی قدیمی و مجاهدین خلقی و در نتیجه زیاد موثر نیست، ولی هدف و تلاششان واقعا تحسینبرانگیز است و اگر همهگیر شود خیلی تاثیر دارد.
نکتهی آخر اینکه فکر نکنید با اینترنت نمیتوان چیزی را عوض کرد. یکبار دربارهی سینا مطلبی، و یکبار دیگر هم دربارهی حجت شریفی نتیجه داد و هر دو در اثر فشار زیادی که از اینترنت شروع شد، زودتر از معمول آزاد شدند. اینترنت الان بزرگترین و موثرترین ابزار فعالیت سیاسی-اجتماعی مخالفان جنگ، سانسور، استبداد و امثال آن در جهان است و باور کنید که تکتک این ایمیلها کلی تاثیر دارند.
تکمیل:
- فهرست تمام روزنامهنگارانی که در اجلاس حضور دارند و ایمیلهایشان.
به فیلترینگ مثل آلودگی هوا عادت نکنیم
تا الان که دارم این را مینویسم، بیش از ۱۱۰ نفر به سوال خبرنگار اجلاس ژنو دربارهی فیلترینگ اینترنت در ایران جواب دادهاند. این ماجرا خبرنگارانی را که وب وبلاگ رسمی اجلاس مینویسند حسابی هیجانزده کرده. جوری که حتی خانم سویفت برایم نوشته که قصد دارد با هیات ایرانی دربارهی این موضوع گفتگو کند و از آنها سوالهایی بپرسد. همینطور به همکارانش هم خبر داده که حواسشان به این موضوع باشد و دربارهاش خبر و گزارش بنویسند.
بنابراین مثل اینکه داریم خوب پیش میرویم. اما هنوز کارهای زیادی هست که باید بکنیم:
اول اینکه از همه خواهش میکنم اگر هنوز چیزی دربارهی تجربهتان از فیلترینگ دولتی در ایران در کامنتهای مطلب وبلاگ رسمی اجلاس ننوشتهاید، همین الان بروید و پایین آن صفحه بنویسید. هرچه با جزییات بیشتری توضیح دهید بهتر است. اگر هم مسوولان و متخصصان فنی ISPها میةوانند بدون اینکه نامشان را ذکر کنند، دراینباره توضیحات فنیتری بدهند عالی میشود. مهم هم نیست که انگلیسیتان خوب است یا نه. فقط بنویسید. چون این بهترین فرصتی است که میتوان دولت ایران را بطور اساسی جلوی سازمان ملل و کشورهای دیگر و آنهم روزنامه و رادیو و تلویزیون، شرمنده و عصبانی کرد و نهایتا تحت فشارشان گذاشت تا دست از سانسور بردارند. (یا لااقل بگویند که هیچکارهاند و کسان دیگری در حکومت این تصمیمها را میگیرند. (البته آنها هم میتوانند اجرا نکنند، ولی خب، مقام و پول بد چیزی است.)
دوم اینکه از تمام ایرانیانی که تحت عنوانهای مختلف (مانند Benfam و امثال آن) به ژنو رفتهاند و هنوز روحشان را به پول و شهرت دولتی نفروختهاند، خواهش میکنم با کارا سویفت، خبرنگار رسمی اجلاس (cara@dailysummit.net) که موضوع را در همان ژنو با علاقه دنبال میکند، دیوید استیون (david@dailysummit.net) یا کسان دیگری که اسم و ایمیلشان در فهرست خبرنگاران هست، تماس بگیرند و مخفیانه یا آشکارا، شرح بدهند اوضاع پیچیدهی ایران را از نظر سانسور اینترنت. شاید آدم باوجدانی هم در هیات بزرگی که از طرف دولت به ژنو رفته (البته به جز رانندههایشان که فارسی نمیدانند) خواست مخفیانه با خبرنگاران تماس بگیرد و به وجدانش عمل کند. این هم عیبی ندارد از نظر ما!
سوم اینکه باز تکرار میکنم. فرصتی از این بهتر برای فشار رسانهای به حکومت ایران دربارهی سانسور در اینرنت به این زودیها پیش نخواهد آمد. به دوستان و آشناهایتان خبر دهید و با نوشتن تجربهتان از وبسایتهای فیلتر شده، از تنها منفذی که برای ارتباط دو جانبه با جهان دفاع کنید. نباید به دولتمان اجازه دهیم که با رای خود ما، جلوی حقوق اساسی ما را بگیرد. آزادی بیان در اینترنت حق ما است(Word Doc.)، نه لطفی که حکومت اگر دلش خواست میتواند به ما بکند. نباید به پامال شدن حقوقمان عادت کنیم، همانطور که به آلودگی هوا عادت کردهایم.
از هودر