دل من جوان بود و انگار مرد
در آوار اندوه ؛صد بار مرد
دل من هم اهل همین شهر بود
ولی نیمه شب ؛زیر آوار مرد
دل من دل روزه دار و صبور-
دریغا؛کمی پیش از افطار مرد
شبی نبض آئینه ها را گرفت
و در هر طپش؛ او به تکرار مرد
در این کوچه ها ناله ها کرد و بعد
صدا؛در میان دو دیوار مرد
چرا باد در گوش گلها نگفت
دلم شبنمی بود و بیدار مرد
الهی
برای ديدن
عظمت و عزت تو بايد
طهارت پيشه كرد آنكه مظهر
جمال و جميل مطلق است تويی
و چگونه نازيبايی می تواند در كنار زيبايی،
آهنگ جولانگهی كند؛ هر چند بر تقدير تو
جز بردباری و شكيبايی و رضايت و تسليم راهی ديگر نيست.
الها صحبت نيكان و پاكان درگاهت و پرهيزكاری را از تو می جوييم،
باشد كه در ساحل شناخت جلوه های زيبائيت پهلو گيريم.
مادام چنين باد.