آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

آرمانشهر

درد دلهای یک رضا + بعضی اشعار

گریز و درد


رفتم؛ مرا ببخش و نگو وفا نداشت

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در ودای گناه وجنونم کشانده بود


رفتم؛که داغ بوسه پر حسرت ترا

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که نا تمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم


رفتم مگو؛مگو؛ که چرا رفت؛ننگ بود

عشق من و نیاز توو سوز و ساز ما

از پرده خموشی و ظلمت ؛ چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما 


رفتم؛که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم؛ که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی


من از دو. چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم


ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر

میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر


روحی مشوشم که شبی بیخبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد