هیچکس در باغ تنهائی من
نونهال آشنائی را نکاشت
کوله بار غربتم را لحظه ای
دستهای مهربانی برنداشت
****
برف روب غصه ها اندوه را
روی بام دیده ام پارو نکرد
مهربانی در حیاط سینه ام
جای پای غصه را جارو نکرد
****
باغبانی از نهال سینه ام
شاخ و برگ نا امیدی را نچید
از نگاه چشمهای تشنه ام
احتضار لحضه هایم را ندید
****
سینه ام در جستجوی یک بهار
کوچه های سبز را پیدا نکرد
تا بلندای ستیغ آرزو
رفت و باز از غصه ها پروا نکرد
****
کاش میشد با غروب آفتاب
بیصدا با سایه ها کوچید و رفت
یا که میشد با طلوع یک بهار
آخرین پائیز را بوسید و رفت
طبع شعر خوبی داری اگه فکر میکنی تعارف میکنم بیا به ما سر بزن انواع و اقسام شعرو بخون و بدون که این نظر من کارشناسیه