اخر ای دوست؛ نخواهی پرسید
که از دوری رویت چه کشید؟
سوخت در اتش و خا کستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید.
انهمه عهد فرا مو شت شد؟
چشم من روشن؛ روی تو سپید.
جان به لب امده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید؟
اخر این عشق مرا خواهد کشت
عا قبت داغ مرا خواهی دید.
دل پردرد فریدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید.
مرزا
سلام. این شعر غم رو توی دل ما تازه کرد . امیدوارمزنده باشی و بتونی ما رو راهنمایی کنی