هوس
دو روز زودتر ماموریتش تموم شده بود.
یه هفته دوری از خونه و زنش دلتنگش کرده بود .
از فرودگاه یه تاکسی در بست گرفت .
توی راه یه دسته گل سرخ واسه زنش خرید .
دم در خونه که رسید زنگ نزد .
می خواست واسه زنش سوپریز باشه .
کلید انداخت و در و آروم باز کرد .
ساعت ۵ بعد از ظهر بود .
درو بست .
آروم از پله ها بالا رفت .
پشت در یه جفت کفش غریبه دید .
مردونه بود .
حالش یه جوری شد .
دسته گل رو گذاشت روی زمین .
کفشاشو در اورد .
آروم رفت تو.
ضربان قلبش تند شده بود .
از اتاق خواب صدایی به گوشش خورد .
در اتاق بسته بود .
پاورچین رفت جلو.
گوشش رو گذاشت روی در.
-- آخ ... یواش ... آه
-- جون ... چطوره ...
-- وای.. . . . . . . .
عرق سردی به تنش نشست .
پاهاش می لرزید .
تکیه داد به دیوارو نشست .
سرش با دستاش گرفت .
می خواست نعره بزنه .
اما اصلا صداش در نمی اومد .
چطور ممکن بود .
صحنه توی اتاق رو توی ذهنش تجسم کرد .
دیگه هیچی نمی فهمید .
خون جلوی چشماشو گرفته بود .
صدای قژو قژ تخت از توی اتاق بیرون می اومد .
همه چیز دور سرش می چرخید .
نمی تونست بلند شه .
از در زد بیرون .
پاشو گذاشت روی دسته گل و از پله ها اومد پایین .
در زیر زمین رو باز کرد .
از گوشه زیر زمین تبر رو برداشت .
هیچی نمی فهمید .
اومد بالا.
از توی اتاق صدای خنده زنشو می شنید .
درو با شدت باز کرد .
منظره ای که دید آتیشش زد .
دیوونه اش کرد .
خردش کرد .
زنش لخت و دمر روی تخت خوابیده بود .
زنش .
یه مرد
یه غریبه
روی زنش دراز کشیده بود .
جفت اونا از دیدنش خشکشون زد .
زن یهو خوئشو از زیر مرد کشید بیرون و رفت گوشه اتاق .
سفید شده بود .
میلرزید .
گفت : س..سع..عید..ب..ب..به ...خد...ا
مرد غریبه از رو تخت افتاد .
عقب عقب رفت تا خورد به دیوار .
صورتش عین گچ شده بود .
دنبال راه فرار می گشت .
تبر رو توی دستش فشار داد .
رگ روی پیشونیش باد کرده بود .
تپش نبضشو زیر پوست گردنش حس کرد .
نعره کشید .
به سمت غریبه هجوم برد .
تبر یه بار بالا و پایین رفت .
هر چی زور داشت خالی کرد .
نعرهاش با ناله مرد غریبه گره خورد .
خون همه جارو گرفت .
زنش جیغ می زد .
ضربه تبر کمر غریبه رو شکسته بود .
مثل کمر خودش ...
تبر دوباره رفت بالا .
اینبار رو گردن غریبه فرود اومد .
خون کثیف غریبه روی تنش میریخت .
احساس تهوع می کرد .
هیچی نمی فهمید .
غیربه داشت جون می داد .
بدنش مثل یه تیکه گوشت سلاخی شده تکون می خورد .
زنش خواست فرار کنه .
موهاشو گرفت و پیچوند دور دستش.
کشیدش رو زمین .
زن به پته پته افتاده بود .
از تو آشپزخونه چنگال رو برداشت .
سر زنش رو آورد بالا .
برا آخرین بار تو چشای زن نگاه کرد .
چنگال رو با تمام غیضی که داشت فرو کرد تو چشم زن .
خون پاشید توی صورتش .
نعره دلخراش زن خونه رو لرزوند .
زن تقلا می کرد .
زنشو خوابوند رو زمین .
پاشو گذاشت روی گردنش .
چنگال رو توی چشم دیگه زن فرو کرد .
چشم از حدقه در اومد .
آویزون به یه رگ باریک .
مرگ برای زنش کم بود .
زن جیغ میزد .
نعره می زد .
کشوندش روی زمین .
بردش تو حمام .
در رو از روش بست .
برگشت توی اتاق .
همه جارو لایه نازکی از خون پوشونده بود .
حالش به هم خورد .
صدای جیغ دلخراش زن توی حمام می پیچید .
هیچی نمی فهمید .
فکرش اصلا کار نمی کرد .
تلفن رو برداشت و یه شماره گرفت .
بعد رفت و روی پله ها نشست .
اشک توی چشاش حلقه زد .
همه چی خراب شده بود .
دیگه هیچی نداشت .
کاش می مرد و این لحظه ها رو تجربه نمی کرد .
به دستاش نگاه کرد .
از خودش می ترسید .
بغضش شکست .
گریه می کرد .
گریه یه مرد ...
صدای آژیر اونو به خودش آورد .
بلند شد .
اما نه مثل همیشه .
یکنفر دیگه شده بود .
یه مرد تبه شده
به خاطر هوسبازی یک زن ...
از وبلاگ البالو
مطالب بروز شده:شعرآقا پلیس_بچه بسیجی_شعر جدید یار دبستانی من_کاریکاتور از گروه فشار_فرهنگ لغت گروه فشار____________________بزودی متن سعید عسگر =عشق+2) (نوشته های مدیر مسئول هر هفته تغییر خواهد کرد
عالی بود با ابینکه دلخراش بود اما احساسات هر کسی را بر می انگیزد. اگر به کارت ادامه بدی حتما در زمینه نویسنذگی موفق میشوی نوسنده خوشگل خو دم/عزیزم/ همسرت:غزال و امیدوارم برای هیچ مردی چنین چیزی پیش نیاید
موفق باشی. کسی که همیشه تو را دوست دارد:مرزا
سلام
لطفا در مورد ان قسمت که شوهر از پشت اتاق یه چیزهایی میشنود یک مقدار توضیح بیشتری بدید
ممنون میشوم در ضمن این چیزها را کمتر بنویسید چون ادم یه جوریش میشود اخه مام جوونیم و دلمون ..................
ممنون
دوست شما
گمنام